English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (5061 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
swirl U گشتن باعث چرخش شدن
swirled U گشتن باعث چرخش شدن
swirling U گشتن باعث چرخش شدن
swirls U گشتن باعث چرخش شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
waltz three U سه چرخش که پای ازاد درانتهای هر چرخش تماس بازمین پیدا میکند
single action U یک بار چرخش قرقره با یک بار چرخش دسته
searches U گشتن
to muck a bout U ول گشتن
seek U گشتن
sloshing U ول گشتن
to poke a bout U ول گشتن
search U گشتن
sloshes U ول گشتن
roaming U گشتن
searched U گشتن
to knock about U ول گشتن
hang around U ول گشتن
seach U گشتن
go about U گشتن
to fool about U ول گشتن
to go about U گشتن
roam U گشتن
roamed U گشتن
seeks U گشتن
seeking U گشتن
roams U گشتن
puttered U ول گشتن
puttering U ول گشتن
putters U ول گشتن
strangle U ول گشتن
swivel U گشتن
swivelled U گشتن
swivels U گشتن
putter U ول گشتن
slosh U ول گشتن
To loaf about . To loiter . U ول گشتن
searchingly U گشتن
puttered U مهمل گشتن
circumvolve U دور گشتن
putter U مهمل گشتن
fossick U خوب گشتن
circumambulate U بدورچیزی گشتن
turn U گشتن چرخیدن
trundling U گشتن چرخیدن
puttering U مهمل گشتن
idlest U ازاد گشتن
putters U مهمل گشتن
turns U گشتن چرخیدن
idle U ازاد گشتن
idled U ازاد گشتن
trundles U گشتن چرخیدن
To look for a pretext ( an excuse ). U پی بهانه گشتن
To adore (dote on) someone. U دورکسی گشتن
idles U ازاد گشتن
orbited U بدورمداری گشتن
trolls U گشتن سراییدن
troll U گشتن سراییدن
grows U شدن گشتن
grow U شدن گشتن
orbits U بدورمداری گشتن
orbit U بدورمداری گشتن
to prospect [for] U گشتن [بدنبال]
trundl U غلتیدن گشتن
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
to fish in troubled waters U پی بازاراشفته گشتن
to look for anything U چیزی گشتن
to draw blank U گشتن وچیزی
to look for work U پی کار گشتن
ranksack U خوب گشتن
trundle U گشتن چرخیدن
trundled U گشتن چرخیدن
to rev up U تند گشتن
to search for anything U پی چیزی گشتن
to turn round U دور گشتن
encircle U دورچیزی گشتن دربرداشتن
go U گشتن رواج داشتن
goes U گشتن رواج داشتن
gropes U در تاریکی پی چیزی گشتن
groped U در تاریکی پی چیزی گشتن
traipses U سرگردان بودن ول گشتن
traipsing U سرگردان بودن ول گشتن
groping U در تاریکی پی چیزی گشتن
encircled U دورچیزی گشتن دربرداشتن
traipsed U سرگردان بودن ول گشتن
goggle U چپ نگاه کردن گشتن
encircles U دورچیزی گشتن دربرداشتن
goggled U چپ نگاه کردن گشتن
goggling U چپ نگاه کردن گشتن
grope U در تاریکی پی چیزی گشتن
traipse U سرگردان بودن ول گشتن
encircling U دورچیزی گشتن دربرداشتن
to search U گشتن [جستجو کردن]
pound the pavement <idiom> U دنبال کار گشتن
look (someone) up <idiom> U به دنبال کسی گشتن
prowls U درپی شکار گشتن
prowling U درپی شکار گشتن
prowled U درپی شکار گشتن
prowl U درپی شکار گشتن
grabble U با دست پی چیزی گشتن
hang about U گشتن پرسه زدن
slue U بدور محورثابتی گشتن
to grope for anything U درتاریکی پی چیزی گشتن
to hang about U گشتن معطل شدن
scrounge around <idiom> U درپی چیزی گشتن
orb U بدور چیزی گشتن
orbs U بدور چیزی گشتن
ask for trouble <idiom> U دنبال دردسر گشتن
roll U غلت خوردن گشتن
rolled U غلت خوردن گشتن
rolls U غلت خوردن گشتن
look (something) up <idiom> U به دنبال کلمهای (دردیکشنری)گشتن
pivot U روی پاشنه گشتن چرخیدن
revs U تند گشتن دور برداشتن
rev U تند گشتن دور برداشتن
pivoted U روی پاشنه گشتن چرخیدن
to patrol a town U برای پاسبانی دورشهر گشتن
pivots U روی پاشنه گشتن چرخیدن
rummaging U بهم زدن خوب گشتن
rummaged U بهم زدن خوب گشتن
to always look for things to find fault with U همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
rummages U بهم زدن خوب گشتن
revved U تند گشتن دور برداشتن
revving U تند گشتن دور برداشتن
sinecures U وفیفه گرفتن وول گشتن
sinecure U وفیفه گرفتن وول گشتن
orbs U بدور مدار معینی گشتن
rotate U دور محور خود گشتن
rotated U دور محور خود گشتن
rotates U دور محور خود گشتن
forage U پی علف گشتن کاوش کردن
foraged U پی علف گشتن کاوش کردن
forages U پی علف گشتن کاوش کردن
foraging U پی علف گشتن کاوش کردن
orb U بدور مدار معینی گشتن
rummage U بهم زدن خوب گشتن
backing up the wrong tree <idiom> U [دنبال چیزی در جای اشتباهی گشتن]
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to grabble for anything U چهاردست وپاشدن وپی چیزی گشتن
circuits U دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
circuit U دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
to outflank an army U گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
to search [for] [someone] U دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
A tale never loses in the telling . <proverb> U یک یکایت هرگز با نقل گشتن کاسته نگردد.
It take one hour there and back. U رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
causes U باعث
causing U باعث
cause U باعث
author U باعث
incentive U باعث
incentives U باعث
make U باعث شدن
to give rise to U باعث شدن
motive U محرک باعث
motives U محرک باعث
to give birth to U باعث شدن
vibratory U باعث ارتعاش
give rise to U باعث شدن
author U باعث شدن
makes U باعث شدن
it will give rise to a quarrel U باعث دعواخواهد شد
set off <idiom> U باعث انفجارشدن
vibrative U باعث ارتعاش
productive of annoyance U باعث زحمت
touch off <idiom> U باعث انفجارشدن
take its toll <idiom> U باعث ویرانی
snoop U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooping U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoops U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped U بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
twirls U چرخش
swirled U چرخش
trolls U چرخش
twirling U چرخش
swirling U چرخش
twirled U چرخش
troll U چرخش
spin U چرخش
revolution U چرخش
twirl U چرخش
whirlpool U چرخش اب
whirlpools U چرخش اب
head rolling U سر چرخش
spins U چرخش
swirls U چرخش
revolutions U چرخش
wrenches U چرخش
rotational U چرخش
wheel U چرخش
wheeling U چرخش
wheels U چرخش
volte face U چرخش
wrenched U چرخش
wrench U چرخش
rotation U چرخش
circulation U چرخش
circulations U چرخش
turn U چرخش
volte-face U چرخش
gyration U چرخش
levorotation U چرخش به چپ
gyrations U چرخش
whirls U چرخش
whirling U چرخش
whirled U چرخش
Recent search history Forum search
1che chizi baes gerefteg galb mishavad
1If he had gone back,it would have been brought disgrace on the family.
3she brought disgrace on the family.
2او باعث ننگ شغل قضاوت است
2او باعث ننگ شغل قضاوت است
1ٌٌwich road user has caused a hazard?
1coffee table conversation piece
2crucification
1Otherwise, throw in a rimshot hit every now and then
2ظروف یکبار مصرف بصورت عامیانه به انگلیسی چی میشه
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com